یه شبه راحت بعد از کلی فعالیت
خاطرات من

 امروز صبح جلسه برگزار شد و فعالیت چند روزه واسه برگزاریش نتیجه داد........

پست قبلی رو خیلی با عجله نوشتم و خیلی از جزئیات رو ننوشتم که الان تکمیلش میکنم.......

اولش از استاد بذر...بگم که اون روز اول که دیدم استاد بذر...با من ممثل بقیه بود دیگه بهش محل نذاشتم ولی روز بعدش و روزهای بعدش شده بود مثل قدیم و بازم با من گرم تر بود....البته فکر نکنین...نسبت برخوردش با بقیه با من حالت اشنایی بیشتر داره......

بگم که این جناب استاد مدیر اموزشمونم هست...مرد فوق العاده باکلاس ، خوشتیپ ، دخترکش، سنگین و...و مجرد............

البته مجردیش که به درد ما نمیخوره چون حدود 9-8 سال از من بزرگتره ولی شاید راحت بگم همه ی دخترایه دانشگاه دوستش دارن یکیش زهرا هم اتاقیم میمیره واسش همیشه بحث همون تو اتاقه ماست.....

و اما اشنایی من و این استاد تا این حد از جایی شروع شد که اولای ترم پیش واسه یه کاری با بچه ها رفته بودیم پیشش که یه تیکه راجع به اینکه استاد اندیشمون یه جزوه کوتاه بهمون داده بود و کتاب رو حذف کرد بحث بود که بچه های اسکلمون میگفتن:نه ما خوشحال نشدیم از اینکار و ما دوست داشتیم کتاب رو بخونیم.اخه کی اینو باور میکنه اونم از این دانشجوهای دو دره کن!!!!!!!!!!! اما فقط من تو اون جمع با شجاعت گفتم:نه اقای مهندس انصافآ من یکی که از این کار هیچ بدم نیومد به هر حال واسه امتحان هر چی کمتر بهمون بگن بخونیم ما دانشجوها خوشحالتر میشیم..........

اونم یه چند لحظه نگام کرد و بعدش گفت:احسنت به این خانوم که با صداقت حرفش رو زد ولی شماها.....بعدشم گفت خانوم شما فامیلتون چیه؟منم گفتم و خلاصه از اونجا با هم اشنا شدیم و فامیلم رو یاد گرفت و کلی اتفاقات دیگه(مشتری همیشگی و عذرخواهی جلو همه و رفتن سر کلاسش و فایلهای زبان و....) که تو دفتر خاطرات ترم قبلم نوشتمشون............

این از استاد بذر....

و اما استادی که من عاشقشم واقعآ عاشقشم استاد زار... اگه بخوام خصوصیات یک مرد نمونه رو بگم فقط ادرس همین استاد رو میدم....

اول بگم متآسفانه متآهله و بچه هم داره پس فکر بد نکنین منظورم از عاشقش بودن عاشق اخلاقش رفتارش و.... نه اینکه عاشقش منظورم اینه که واقعآ یه مرد نمونه است از همه لحاظ.......ولی واقعآ عاشقشم.....

با این استاد یعنی زار....دو ترم درس داشتم و بر خلاف اینکه خیلی دیر فامیل بچه ها رو یاد میگیرفت و بعد از دو ترم هنوز فامیل بعضیا رو نمیدونست(چون خیلی کم حضور غیاب میکرد)اولین روز دانشگاه و اولین جلسه فامیل منو یاد گرفت....(اتفاقات و خاطرات زیادی با این استاد دارم که همشو تو دفت خاطرات ترم 1 و 2 نوشتم و اینقدر زیاده که نمیتونم اینجا بنویسسم.........

خلاصه بعد از جلسه اون روز با انجمن و مدیر گروه هماهنگی ها افتاد به عهده من......

این دو سه روز واقعآ همش دانشگاه بودم و دنبال کارا....چند دفعه هم واسه یه هماهنگی هایی رفتم اموزش پیش استاد بذر....

دیروز که رفتم کلید سایت رو واسه رایت کردن سی دی ها بگیرم رفتم پیشش ساعت اداری تموم شده بود و دم اتاقش با اقای شجاعی و یکی دیگه داشت صحبت میکرد که من با یه فاصله ای وایستادم تا صحبتش تموم بشه که هنوز منو دید با یه حالت چشمک و دست گفت با من کار داری؟که منم سرم رو تکون دادم یعنی اره.....که سریع حرفش رو تموم کرد و اومد طرفم و گفت جانم...........

خلاصه رفتیم و تو سایت 2 با اقای شک....(دانشجوی ترم 6) سی دی ها رو رایت کردیم....و رفتیم که کلید رو بدم به امور کلاس ها که استاد بذر....اونجا دادم بهش و اومدم......ولی اینکه با شک... با هم رفتیم یه خورده بد بود اخه اون میخاست بره اتاق مدیر گروه اونم که اتاقش همونجاست مجبور شدیم با هم بریم....

از جلسه امروز بگم که اول اصلآ قرار نبود استاد زار....سخنرانی داشته باشه.قرار بود میرگروه ها باشن که اخرش که استاد یث..(مدیرگروه)ازم پرسید که نظر دیگه ای ندارم گفتم خب استاد زار...هم بیان.خیلی جا خورد گفت بیان چی بگن؟تازه من به خودم اومدم که جوگیر شده بودم...گفتم خب بیان یه سری مباحث کلی در مورد رشته بگن.اولش بدجور سوتی شده بود ولی اینو که گفتم گفت اره راست میگین بدم نیست و خلاصه بهش زنگ زد و هماهنگ کرد.منم باز دیشب زنگ زدم بهش و گفتم حتمآ میان؟گفت:اره.

خیلی خوشحال شدم..........

واما امروز..........

صبح ساعتایه 8 ونیم ساخت کلیپ تموم شد و  اماده شدم و رفتم دانشگاه و بعد از هماهنگی های لازم کم کم بچه ها اومدن....

من فکر میکردم من دیگه کاری ندارم و میرم اون عقب میشینم که اقای شک...گفت بشین پشت سیستم واسه چیزایی که میخاد پخش بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اخه خودش یعنی اقای شک... میخاست فیلمبرداری کنه...اقای زیو...(دانشجوی ترم8) هم که مجری بود .......

منو استرس گرفت اخه تا حالا هچین کاری نکرده بودم اومدم بگم نه دیدم راهی ندارم بعدشم میشد یه تجربه واسم....با اعتماد به نفس کامل جلو پشت سیستم نشستم.....هنوز مراسم شروع نشده بود ولی تقریبآ همه چی اماده بود که استاد زار...عشقم اومد منو که دید یه خورده جا خورد...از همون دور سلام و احوالپرسی کردیم......بعدشم چند دفعه نگاش کردم اونم نگام میکرد و خندیدیم بهم......

خلاصه اول استاد یثر....صحبت کرد.تازه اون موقع اقای شک...رفت پیش استاد زار.... و معلوم شد که پاوری واسه صحبتاش نداره ولی اطلاعاتش رو فلشش بود....شکو...هم فلشش رو گرفت و اورد داد به من و گفت همین الان پاورش کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم نگاه استاد کردم و سرم رو تکون دادم که اونم خندید و با اشاره گفت نه نمیخاد.....

خلاصه بعدش استاد بذر.....به عنوان مدیر اموزش رفت و صحبت کرد. اخرای صحبتش پاورم درست شد....بعد هنوز سرم رو بالا کردم استاد از دور گفت درست شد (با لب خونی با هم حرف میزدیم..)منم سرم رو تکون دادم یعنی اره...بعدش گفت مرسی..........

بعدشم میخواستم فلشش رو بلند کنم و بهش ندم که چون یادش رفته بود که یادش اومد و شکو....رو فرستاد دنبالش و منم نتونستم چیزی بگم...............

الهی........................

استاد واقعآ عاشقتم..........................................

استاد عشق یعنی این.........................................................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : فرشته

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 113
بازدید هفته : 132
بازدید ماه : 128
بازدید کل : 30396
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 66
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس